ماهانماهان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

ماهان شده ماه آسمان دل ما

پسرم...

ماهانم الان داشتم تو وبلاگ خاله ها میگشتم که دیدم خاله آریسا برا پسرش نوشته:   بعضی وقت ها فکرم پروااز میکنه به آینده...به جاهای دوووور...به روزهایی که پیر شدم و تو مرد... چی میشه اون وقت؟؟؟؟؟ همینطوری که من مراقبت هستم تو هم ... همینطوری که من بهت غذا میدم تو هم.... همینطوری که من دستت رو میگیرم تو هم...   ماهانم منم خیلی وقتا به این روزا فکر میکنم..یعنی بزرگ هم که بشی مثل الان عاشق ما میمونی؟؟ مثل الان که چشم از من برنمیداری؟؟ مثل الان که حتی اگه سرگرم بازی هم باشی حواست هست که من هستم یا نه؟ مثل الان که فقط تو بغل من خوابت میره.. نیمه های شب دستاتو میاری بالا که بیای بغلم و من آروم دستاتو تو دست...
8 اسفند 1392

اولین لباس عید پسرم..

ماهان قشنگم قربون پسر خوش تیپم برم..امروز بالاخره بعد از کلی جنجال با بازار و کلی گشتن یه لباس خوشگل برات خریدم..یعنی ها عاشقت میشه هر کی تو رو با این لباسا ببینه آخه خیلی جیگر میشی نفسم...کلی برا خودت بزرگ شدی... روز اول عید ازت عکس هم برات میذارم...یادمه خومون وقتی بچه بودیم هر روز لباسای عیدمون رو میپوشیدیم تا بلاخره عید میشد....الانم هی دلم مخیواد لباسات رو تنت کنم و نگات کنم که البته تو دوست نداری !!!! بابا که  وقتی دیدت کلی بوست کرد و قربون صدقه ات رفت...اصلا بابا دیگه سر کار بند نمیشه که..همش منتظره بیاد خونه..روزی چند بار زنگ میزنه با تو حرف میزنه و تو هم که براش چی کار میکنی فدات بشم...تو هم مثل من عاش...
7 اسفند 1392

یه روز عالی و خاطره انگیز در پایان 8 ماهگی

8ماهگیت مبارک پسر قشنگم...امروز وارد ماه نهم از زندگی شیرین و قشنگت شدی.. تو این مدت فقط شیرین و شیرین تر شدی با کلی کارای جدید... صدای قشنگت که میگی مامان ...بابا... به به... آب...و یه سری صداهای دیگه... موش شدنات...سینه خیز رفتنات و ژست چهار دست و پا رو گرفتن و ..... الانم که داری هی میری زیر مبل و بعد میگی مامان و من هی درت میارم!!!! و مصادف با امروز خونه آوین جونی هم مهمون بودیم که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و خاله پونه جون مهربون کلی زحمت کشیده بود و ما رو شرمنده کرده بود... هر چی تلاش کردم که عکسای قشنگی ازتون بگیرم ولی مگه شما شیطونک ها اروم مینشستین!!! اینجا که کلا درگیر خوردن اسباب بازیهاتون بودین:   اینجا...
5 اسفند 1392

ماهان در باغ پرندگان

قربون پسر باهوشم برم... ماه ماه من من و بابا خیلی باغ پرندگان رو دوست داریم و همیشه میرفتیم اما تقریبا از ماه 7 بارداری من که دیگه استراجت شدم نرفته بودیم تا دیروز که با شما و بابایی رفتیم باغ پرندگان...فکر نمیکردیم اینقدر عکس العمل نشون بدی و خوشت بیاد.. از همون لحظه ورود چشم از پرنده ها برنداشتی...مخصوصا وقتی پرواز میکردن. .خیلی خوش گذشت..مرسی که هستین همسر و پسر گلم... اینم آقا ماهان گل کنار مرغابی و اردک و غازها که خیلی خیلی براشون ذوق کردی و چشم ازشون بر نمیداشتی..دیگه کم مونده بود بری تو حوض!!!! دوست داشتی بگیریشون و دست از قفس شتر مرغها بر نمیداشتی....البته چون میخاستم از  دستات عکس بگیرم شتر مرغا پیدا نی...
26 بهمن 1392

برای پسرم...

body { direction:rtl; font-family: Tahoma; font-size:9pt;} html,body { border: 0px; }پســـرم!پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق می شی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی می گی که دوسش داری!... این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....! که تو حاصل عشقی پســـرم...مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت می خوره... عزیز دلم ! یک وقتهایی زن_ رابطه بی حوصله و اخموست، روزهایی میرسه که بهونه می گیره. بدقلقی می کنه و حتی اسمتو صدا می کنهو تو به جای جانم همیشگی می گی :"بله" و اون میزنه زیر گریه.... زنها موجودات عجیبی هستند پسرم... موجوداتی که می تونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درشون بیا...
24 بهمن 1392

دست نوشته های ماهان خان

 مامانی اومدم برات پست بذارم که زودتر از من اومدی سراغ لب تاب و اینم دست نوشته های شماست.... بزرگ شدی برام ترجمه کن چی نوشتی عشق من...... ه به به به ....: ر د ز لاذاارزلزذبلذرذد وئت ئزززا رر وئغفاغببغع ظث زثقی5غذتتتاذ اارذوئذرائراذتدر     دذاا54ق4لا5تا6ت7غئغغ غ عغ ع غ لا لا  لف لف ب
22 بهمن 1392

معجزه بودنت

ماهانم مرسی که هستی و داری بزرگ میشی... قربونت برم خیلی با هوشی...خیلی با نمک شدی...تازگیا وقتی بهت نگاه میکنم معنی همه نگاهام رو میفهمی... دیروز قاشق از دستت افتاد تو بشقاب و چون خیلی هم حساسی زدی زیر گریه ...خیلی به صداها حساسی  و زودی میزنی زیر گریه....امروز یه کاسه و بشقاب و قاشق گذاشتم تا باهاشون بازی کنی و خودت صداشون رو در بیاری تا دیگه نترسی ولی تو زرنگتر ازین حرفایی...2 بار که قاشقت خورد به کاسه دیگه حواستو جمع کردی و فقط با قاشق به فرش میزدی که صداش در نیاد!!!! ای بلا.... عاشق روروئکت هم شدیا بدجور...یه طوری براش دست و پا میزنی که نگو...فکر کنم از اون پسرایی میشی که هر روز سویچ ماشین رو بر میداریاااااا ماها...
22 بهمن 1392

ماهان و رورئکش

قربون پسر قشنگ برم که اینقدر با نمکه... ماهانم آقای دکتر گفته بود تا  8 ماهگی نباید تو روروئک بنشونمت و گفت برا مهره های کمرت ضرر داره.. منم به حرف آقای دکتر گوش کردم و تازه الان دارم کم کم میذارمت ولی تو همون دفعه اول که نشستی توش شروع کردی به خوردنش!!!! اینم مدرکش:   ...
18 بهمن 1392