پسرم...
ماهانم الان داشتم تو وبلاگ خاله ها میگشتم که دیدم خاله آریسا برا پسرش نوشته: بعضی وقت ها فکرم پروااز میکنه به آینده...به جاهای دوووور...به روزهایی که پیر شدم و تو مرد... چی میشه اون وقت؟؟؟؟؟ همینطوری که من مراقبت هستم تو هم ... همینطوری که من بهت غذا میدم تو هم.... همینطوری که من دستت رو میگیرم تو هم... ماهانم منم خیلی وقتا به این روزا فکر میکنم..یعنی بزرگ هم که بشی مثل الان عاشق ما میمونی؟؟ مثل الان که چشم از من برنمیداری؟؟ مثل الان که حتی اگه سرگرم بازی هم باشی حواست هست که من هستم یا نه؟ مثل الان که فقط تو بغل من خوابت میره.. نیمه های شب دستاتو میاری بالا که بیای بغلم و من آروم دستاتو تو دست...