ماهانماهان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

ماهان شده ماه آسمان دل ما

اولین سفر

قربونت برم مامانی فردا ۶ هفته ات میشه گلم...فردا صبح میخوایم بریم تهران  تولد بهراد(پسر عمه لاله) عزیزم من خیلیمراقب خودم و شما هستم ولی شما هم محکم بچسب به دل مامانی ومواظب خودت باش همه زندگیم....قول میدم اذیت نشی تو فقط مراقب خودت باش نفس ما..... دوستت داریم بیشتر از همه دنیا و منتظر بغل گرفتنتیم..... یه عالمه بوس...
15 بهمن 1392

معجزه

body { direction:rtl; font-family: Tahoma; font-size:9pt;} html,body { border: 0px; }عزیزدلم دیگه چیزی نمونده و فردا این موقع تو قدم به این دنیاگذاشته ای و ما رو غرق در شادی میکنی... امروز آخرین لگداته به مامان...آخرین سکسه هات تو دلمه...آخرین روز انتظار بارداری و خداروشکر که این مدت با همه سختی هاشبه سلامتی گذشت.. الان فقط از خدا سلامتیت رو میخوام عزیزم... این مدت روزی چندبار میرم سر کمدت و لباسات رو نگاه میکنم..هی تختت رو مرتب میکنم... امروز ۱۰ بار ساکتو چک کردم!!!!!فدات بشم باورم نمیشهفردا میبینمت...خیلی خوشحالم... انشالله در اولین فرصت میامو از خاطره بدنیا اومدنت برات مینویسم و اولین عکسات رو براتمیذارم عروسکم... ماهانم من ...
4 تير 1392

فقط 2روز تا معجزه ی اومدنت

body { direction:rtl; font-family: Tahoma; font-size:9pt;} html,body { border: 0px; }وای عشق مامان فقط ۲ روز دیگه باید بگذره تا فرشته کوچولوی ما بیاد بغلمون... فدات بشم فردا نیمه شعبانه و تو داری تو یکی از بهترین ماههای خدا دنیا میای... خانم دکترت مسافرته وگرنه فردا دنیات می آوردیم ... عزیز دلم به بغل کردنت ...بوییدنت...بوسیدنت...چیزی نمونده و من هنوز باروم نمیشه که  واقعا یه انسان کوچولو تو شکمم دارم...یه فرشته ی کوچولو... خدایا قدرتت رو شکر...خدایا شکر ...خدایا شکر.... انشالله زایمان راحتی داریم و تو بسلامتی میای بغلمون ماهانم....
2 تير 1392

روزشمار اومدنت

body { direction:rtl; font-family: Tahoma; font-size:9pt;} html,body { border: 0px; }وای عشقم ماهانم هفته دیگه این موقع دیگه تو بغلمی و خیلی خوشحالم... هفته ۳۸ هم شروع شد و دیگه خیالمون راحته که تو کاملی... دیگه با بابایی داریم روزا رو میشماریم البته همه منتظر اومدنت هستن کوچولوی من.... فدات شم امروز خانم دکتر رفته مسافرت و ۴ روز دیگه میاد .. توهم حسابی مواظب خودت باش تا این چند روز هم به خوبی بگذره عشقم... خیلی خیلی خیلی خیلی دوستتت دارم....
30 خرداد 1392

تعیین تاریخ تولدت

body { direction:rtl; font-family: Tahoma; font-size:9pt;} html,body { border: 0px; }دیروز رفتیم دکتر مامانی و خانم دکتر سونو رو دید و خودش یه معاینه ای کرد و بازم صدای زیبای قلبت رو برام گذاشت و گفت انشالله اگه مشکلی پیش نیاد شما دقیقا پایان ۳۸ هفتگی در  روز ۵ تیر قدم روچشم ما میذاری.... عزیز دلم یعنی  ۱۴ روز دیگه تو بفل مامان و بابایی...خیلی ذوق دارم که ببینمت و همیشه کنارمون باشی ولی از یه طرفم دلم برا این لگدات خیلی تنگ میشه... صدای قشنگ تالاپ تالاپ قلبت و ..... اینکه الان هر جا میرم باهامی و همش احساست میکنم... ماهانم تو برای ما یه معجزه .یه هدیه با ارزش از طرف خدای مهربونی... امیدوارم بتونیم مامان بابای خوبی ب...
22 خرداد 1392

هفته 36 ماهم

body { direction:rtl; font-family: Tahoma; font-size:9pt;} html,body { border: 0px; }پسر قشنگم خدا روشکر دیگه رفتی تو هفته ۳۶ و از حالا به بعد هر وقت دنیا بیای  سلامت و کاملی کوچولوی من.. ماهانم نمیدونی چقدر  منتظرم تا بغلت کنم و بوت کنم...دلم میخواد ساعتها بشینم و صورت قشتگت رو نگاه کنم.. تا ۱۰ روز دیگه میای پیشم و من هم خوشجالم هم استرس دارم... راستش رو بخوای مامانی  هم الان شرایط خیلی سختی دارم و هم از زایمان میترسم ولی به عشق تو  میدونم که سخت نمیگذره... این مدت دیگه همه جوره داغون شدم از تهوع و بدن درد و حتی بند بند انگشتای دستم درد میکنه و شما هم با اون  دست و پاهای کوچولوتدیگه کلا دستگاه گوارشم ر...
17 خرداد 1392

پایان ماه8

body { direction:rtl; font-family: Tahoma; font-size:9pt;} html,body { border: 0px; }خدا جونم شکرت که این ماه پراسترس تموم شد... پسر قشنگم دیروز رفتیم پیش خانم دکتر و گفت که حالت خوبه خوبه... دست و پاهای کوچولوت رو نشونم داد...سرت ...کمرت ..همه بدن کوچولوت را با حوصله نشونم داد و رشدت خیلی خوب بوده و حدود ۲ کیلو و نیم شدی فدات شم عزیزدلم... عروسک کوچولوی من بین ۲ تا ۳ هفته ی دیگه تو بغلمی و من بی صبرانه منتظرتم... وای قربون اون سکسکه هات برم مامان...نمیدونی هم قشنگ و جالبه هم دلم برات میسوزه که سکسکه میکنی عشقم..هی آب میخورم میگم شاید فایده کنه   فدای تو بشم دارم برا دیدنت لحظه شماری میکنم... خانم دکتر گفت طبیعی هم میش...
8 خرداد 1392

33 هفتگی

body { direction:rtl; font-family: Tahoma; font-size:9pt;} html,body { border: 0px; }ماهان من، سی و سه هفته هم تمام شد،چقدر زمان زود میگذره،نکنه دنیا بیای زودی بزرگ شی و من نتونم لذت ببرم،به خودم بیام ببینم داری داماد میشی... من می خواهم از تک تک لحظه هات لذت ببرم، بزرگ شدنت رو نگاه کنم. نمی خوام زمان زود بگذره.حتی همین روزها رو هم دوست دارم. جمع شدنت یه گوشه دلم. رقص هات. مشت و لگدات... سکسه کردنت.. همشون واسم یه دنیا شیرینی دارنکه سعی میکنم ازشون خاطره تو ذهنم نگه دارم. شاهزاده ی من  دوستت دارم چرا که تو به یقین دوست داشتنی ترینی ... امروز یه جا خوندم: تپیدن دو قلب در یک بدن اگر معجزه نیست پس چیست؟!!!!   ...
2 خرداد 1392

فرزندم

body { direction:rtl; font-family: Tahoma; font-size:9pt;} html,body { border: 0px; } فرزند عزیزم : آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم . ...اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است . صبور باش و درکم کن . یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم . برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مراسرزنش و شرمنده نکن . وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر .... وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو .... وقتی ...
25 ارديبهشت 1392