ماهانماهان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

ماهان شده ماه آسمان دل ما

تاخیر چند ماهه و سال 1394

پسر قشنگم ببخشید که خیلی وقته وبلاگتو بروز نکردم چون واقعا وقت نمیکنم..تو داری بزرگ میشی و مواظبت از تو و شیطونیات خیلی سخت شده ولی من با تو عاشقم..چقدر خوبه که هستی عزیزم... با تو سختی ها اسونتر شده.. بزار از این مدت بگم که ویانا کوچولوی ما روز 29 اسفند بدنیا اومد.. سال جدید با بودت تو خیلی شیرینتر از قبل شروع شد..البته سال تحویل نصف شب بود و خواب بودیم . کلی برا ماهی قرمز عید ذوق کردی و باش بازی کردی..تو مهمونیای عید خیلی پسر خوب و مودبی بودی. سلام میکردی  میگفتی ممنونم..خیلی شیرین زبون شدی و همه چی میگی..میگی پاشو بازی و من دیگه تسلیم میشم.. تو عید از شیر گرفتمت که خوب کنار اومدی ولی گریه های شبانت هنوز ه...
28 فروردين 1394

18 ماه عاشقی

18 ماه از عاشقیمون گذشت و هزاران هزار بار شکر.. پسر گلم.پسر آقا و مهربونم..سر مودبم و البته شیطونم بالاخره روز موعود رسید و باید میرفتیم برا واکسن 18  ماهگی..اینقدر همه گفته بودن درد داره و تب که خیلی استرس داشتیم..شب قبل رفتم و برات یه ماشین خوشگل  خریدم..صبح که رفتیم برا زدن واکسن انگار اتاق رو یادت بود نمیخاستی بیای تو اتاق و مامانی بغلت کرد اوردت.. تا گذاشتیمتت رو تخت زدی زیر گریه و مظلومانه گفتی مامان نه...البته به استقبال رفتی چون هنوز نزده گریه  کردی..قربونت برم دلم کباب بود برات ولی خب چاره ای نبود..ماشینی که برات خریده بودیم رو دام دستت و یهو  گفتی ماشین و حواست رفت به ماشین و اقای دکتر هم خیلی ...
8 دی 1393

بهترین روزها...

عزیزدلم ماهم..بهترین روزهام داره با تو سپری میشه..خیلی خیلی شیرین..یه لذت وصف نشدنی..ماه من قربون مهربونیات برم..قربون دل کوچولوت که وقتی واقعا دیگه کلافه ام میکنی و من بهت میگم نه با اخم.میای و با زبون شیرینت خودتو برام لوس میکنی و میشینی تو دلم..اون لحظه من تسلیم میشم و اینقدر میبوسمت که این بار تو بگی نه و فرار کنی ازدستم.. ماهان خیلی آقا شدی پسرم..خیلی بزرگ شدی..همه چیو میفهمی و عکس العمل مناسب به همه چی داری.. بازی میکنی..میبوسیمون..با تلفن قشنگ حرف میزنی و خیلی شیرین باهامون حرف میزنی ..تقریبا خیلی کلماتو میگی و منظورتو کامل بیان میکنی..از نظر اجتماعی عالی ارتباط برقرار میکنی و با همه بچه ها راحت دوست میشی و بازی م...
27 آذر 1393

زاینده رود...

ماهان قشنگم امیدوارم الان که تو بزرگ شدی و داری این پست رو میخونی زاینده رود پر از اب باشه و دیگه چهره خشکش رو هیچکس نبینه... زاینده رود برا ما که تو این شهریم یه لذت ..یه ارامش وصف نشدنی داره..یه منبع ارامشه برای اصفهان.. برای من که همه جوونیم و خاطرات خوب جوونیم کنار اب زاینده رود بوده وقتی میبینم خشکه دلم بدجور میگیره.. همه لحظه های خوب عاشقانه ام با بابا کنار این رود زیبا بوده.. دفعه قبلی اب رو وقتی باز کرده بودن که تو تازه دنیا اومده بودی عسلم..و بعد از این همه مدت 15 مهر دوباره روح زندگی تو شهر جاری شد..خدایا شکرت.. و تو با چشمای گرد شده به هاین همه اب و زیبایی خیره موندی و گفتی اب...تو اینقدر دلت میخاست بری تو ...
18 آبان 1393

دودو یا دادو

یه چوچه پلاستیکی کوچولو که مال بازی تو حمومت بود و الان دایم تو دستته و باهاش اینطرف اونطرف میری بهش میگی دودو...قربونت برم وقتی بابا بهت میگه دودو کو؟ تو میگی دادو.. اگه اون بگه دادو..تو میگی دودو!!!! چیگر طلای ما قربونت برم که از مامان بابا غلط املایی میگیری...بالاخره دادو درسته یا دودو پسر گل شیطونم ...
18 آبان 1393

پابوس امام رضا..

السلام علیک یا امام رضا (ع) پسر قشنگم روز اول مهر من و شما و بابا عرفان رفتیم زیارت امام رضا..و خیلی خیلی خوش گذشت.. تو هواپیما خیلی گریه کردی .خیلی خیلی گریه کردی .. اما اونجا خیلی دوست داشتی و حسابی شیطونی میکردی..کل سالن غذاخوری هتل رو میزاشتی روی سرت و تو حرم هم حسابی شیطونی میکردی و دایما بهونه میکردی چون میخاستی بری تو حوض اب صحن انقلاب!!! خلاصه که با همه سختیاش خیلی سفر خوبی و خدارو شکر میکنم که تو و بابا رو دارم. .امیدوارم همیشه در پناه خدا سلامت باشین عزیزای دلم... ماه من هزاران بار دوستت دارم..مرسی که هستی و دستای کوچولوت تو دستای منه..
29 مهر 1393

من و تو ...

خیلی خیلی تاخیر داشتم ولی همه اش بخاطر تویه شیطون بلای من!!! یعنی رسما اجازه نفس کشیدن تنهایی رو ندارم ولی عاشق این با تو بودنم...از صبح که بیدار میشی و تند تند از اتاق میای بیرون و هی میگی مامان مامان تا منم بزور میام بیرون.آخه تو کل شب رو هی شیر میخوری و گاهی غر میزنی که بخاطر درد دندوناته و صبح هم کله سحر بیداری قربون پسر سحرخیزم برم.. از وقتی راه افتادی یه لحظه هم نمیشه ازت چشم بردارم چون میترسم از مبلی چیری بری بالا و بیفتی..برات تاب خریدیم ولی به جای اینکه سوارش بشی میخای هلش بدی و روش بایستی و کارای خطرناک... ما  هم مجبور شدیک فعلا جمعش کنیم تا یکم عاقل تر بشی... قربونت برم اینقدر باهوشی و حواست به همه چی هست...
29 مهر 1393

اولین قدم...

پسر قشنگم.اینقزد شیطون شدی که من حتی وقت نمیکنم بیام و برات بنویسم.. حسابی بلا شدی و دلبری میکنی...به همه چی کار داری..از هود اشپزخونه گرفته تا ... همه حرفای منو به زبون شیرین خودت تکرار میکنی..ادامونو در میاری...شیرینی..خیلی شیرین پسر گلم.. ماشین واکر رو میگیری و دور خونه تاب میخوری..یا با سه چرخه.. با دیوار و مبلا و کلا یه لحظه نمیشینی بمب انرزی من...روز دوشنبه 10 شهریور برا اولین بار تنهایی و بدون کمک 5-6 قدم اومدی و خودتو انداختی تو دل من... قربون پسرم برم ولی هنوزم 4 دست و پا رو ترجیح میدی... خودم ذستتو میگیرم و با هم راه میریم..میریم تو حیاط با تو کوچه قذم میزنیم و تو غرق لذت به اطراف با کنجکاوی نگاه میکنی... ما...
14 شهريور 1393

این روز های تو و شیطونیات

عزیزدلم ، ماه من... ماشالله خیلی شیطون شدی و من حتی وثت نمیکنم بیام اینجا و برات بنویسم... هنوز به تنهایی و بدون کمک راه نمیری ولی با گرفتن مبل و اینا کل خونه رو میچرخی و منم قدم قدم با تو راه میام که مبادا بخوری زمین و اسیب ببینی عشق من.. فدات بشم تازگیه نقش چسبونک رو داری و کلا چسبیدی به من...گرم بازی هم باشی حواست هست من رو ببینی ..میرم دستشویی و تو پشت در در میزنی تا من بیام و هی صدام میکنی  مامانی و من غرق لذت میشم.. موقع اشپزی کردنم تو دایم کنارمی و با گاز و لباسشویی و کاسه و قابلمه ها بازی میکنی و گاهی هم میخای ببینی من تو قابلمه چیکار دارم میکنم و تو میای بغلم و با هم بقیه غذا رو میپزیم... هنوزم عاشق عمو ...
13 مرداد 1393