ماهانماهان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

ماهان شده ماه آسمان دل ما

ماهان

 

شد لطف خدای مهربان شامل ما

رویید به باغ زندگی حاصل ما

دلشاد از انیم که در پنجم تیر

ماهان شده ماه آسمان دل ما

 

 

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـرِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعالمین

 

سومین سال تولدت مبارک ماه زندگیمون

پسر خوبم,ماهانم,عزیزدلم,تولدت مبارک... الهی قربونت برم که اینقدر بزرگ شدی و من از داشتنت بخودم میبالم..یه پسر خوب و آقا و مهربون و خیلیییییی خوش صحبت.. ماهم مرسی که اومدی و زندگی مارو غرق لذت و خوشبختی کردی..مرسی که منو لایق واژه ی مادر کردی.. باورم نمیشه سه سال گذشت از اولین باری که دیدمت..چقدر کوچولو بودی..چه حس خوبی بود دیدنت..ی هرروز و هر لحظه از خدا میخام همیشه سالم باشی.همیشه خوشحال و شاد باشی و تو زندگیت همیشه سربلند و موفق.. خیلی دوستت داریم..خیلی دوستت دارم..چیزی فراتر از جمله... نفسم به نفس تو بنده...   ...
5 تير 1395

هزار روز عاشقی..

پسر قشنگم با یه تاخیر طولانی اومدم برات بگم که چقدر بزرگ شدی..چقدر دوستت دارم  و بهت افتخار میکنم چون اینقدر بزرگ شدی که همه چیو متوجه میشی و براشون نظر میدی.. اینقدر عاقل شدی که با تو رفتیم.سفر و خیلی بهمون خوش گذشت چون تو کامل حرفمونو میفهمی..کیش که خیلی  عالی بود و خوش گذشت..و تفریحات اخر هفته ها و عید نوروز..پسر خوبم مرسی که هستی و اینقدر خوب و مهربون و مودبی ..من و بابا بهت افتخار میکنیم..الهی صدسال شاد وسلامت و عاشق باشی.. سوم فروردین ۱۳۹۵ هزار روزه شدی..هزار روز زندگی عاشقانمون مبارک نفسم.
3 فروردين 1395

روزت مبارک عشق ما

روز کودک مبارک   من يه مامانم....... ازينكه ميبينم فرزندم روز به روز با بزرگ شدنش لباساش ديگه اندازش نيست حس خيلي خوبي دارم.  وقتي فرزندم و نگاه ميكنم و قد و بالاشو ميبينم ذوق ميكنم وقتي فرزندم اراسته است و زيبا همه چي يادم ميره. خيلي وقته كه براي خودم وقت زيادي ندارم ....اما ازينكه تمام وقتم صرف رسيدگي به فرزندم ميشه يه جور خاصي خوشحالم خيلي وقته كه نتونستم غذامو تا گرمه و لذت داره تا اخرش بخورم......اما وقتي فرزندم شيرشو با ميل ميخوره و تموم ميشه انگار خوشمزه ترين غذاهاي دنيا رو خوردم خيلي وقته نتونستم كتاب مورد علاقمو بخونم.....اما وقتي با عشق با فرزندم حرف ميزنم واون به چشمانم زل ميزنه زيباترين متن هاي عاشقانه رو ...
15 مهر 1394

چه زود میگذره..

پسر قشنگم وقتی تازه دنیا اومده بودی اینقدر نگهداری ازت وقت میبرد و سخت بود که به خودم میگفتم وای چقدر مونده تا پسرم راه بره.. تا حرف بزنه.. تا مستقل بشه.. تا از شیر بگیرمش.. تا از پوشک گرفته بشه.. تا حرف همو بفهمیم.. ولی الان میبینم با همه سختی ها و شیرینیهاش چه زود گذشت..و تو الان یه آقا شدی که به همه ی اون تا ها رسیدی  و من خیلی حس خوبی دارم..حس موفقیت..حس میکنم یکی از مهمترین مراحل مادر بودنمو به خوبی طی کردم.. ماه من تو خیلی خوبی..خیلی مودبی..خیلی خیلی مهربونی و بینهایت دوستت دارم عزیزم..     هر لحظه فقط برات دعا میکنم که سالم باشی,که همیشه شاد باشی.. مرسی که پسر من شدی..مرسی که همه زندگی من شدی.....
5 شهريور 1394

عشقم.فرزندم

عزیزترینم,فرزندم  من مادرت هستم...   من با عشق, با اختیار, با اگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم    تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد,   من یک مادرم هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد...    من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی,که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود...    تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد...   من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین ...    بهشت من زمین من و زند...
3 ارديبهشت 1394

تاخیر چند ماهه و سال 1394

پسر قشنگم ببخشید که خیلی وقته وبلاگتو بروز نکردم چون واقعا وقت نمیکنم..تو داری بزرگ میشی و مواظبت از تو و شیطونیات خیلی سخت شده ولی من با تو عاشقم..چقدر خوبه که هستی عزیزم... با تو سختی ها اسونتر شده.. بزار از این مدت بگم که ویانا کوچولوی ما روز 29 اسفند بدنیا اومد.. سال جدید با بودت تو خیلی شیرینتر از قبل شروع شد..البته سال تحویل نصف شب بود و خواب بودیم . کلی برا ماهی قرمز عید ذوق کردی و باش بازی کردی..تو مهمونیای عید خیلی پسر خوب و مودبی بودی. سلام میکردی  میگفتی ممنونم..خیلی شیرین زبون شدی و همه چی میگی..میگی پاشو بازی و من دیگه تسلیم میشم.. تو عید از شیر گرفتمت که خوب کنار اومدی ولی گریه های شبانت هنوز ه...
28 فروردين 1394

18 ماه عاشقی

18 ماه از عاشقیمون گذشت و هزاران هزار بار شکر.. پسر گلم.پسر آقا و مهربونم..سر مودبم و البته شیطونم بالاخره روز موعود رسید و باید میرفتیم برا واکسن 18  ماهگی..اینقدر همه گفته بودن درد داره و تب که خیلی استرس داشتیم..شب قبل رفتم و برات یه ماشین خوشگل  خریدم..صبح که رفتیم برا زدن واکسن انگار اتاق رو یادت بود نمیخاستی بیای تو اتاق و مامانی بغلت کرد اوردت.. تا گذاشتیمتت رو تخت زدی زیر گریه و مظلومانه گفتی مامان نه...البته به استقبال رفتی چون هنوز نزده گریه  کردی..قربونت برم دلم کباب بود برات ولی خب چاره ای نبود..ماشینی که برات خریده بودیم رو دام دستت و یهو  گفتی ماشین و حواست رفت به ماشین و اقای دکتر هم خیلی ...
8 دی 1393

بهترین روزها...

عزیزدلم ماهم..بهترین روزهام داره با تو سپری میشه..خیلی خیلی شیرین..یه لذت وصف نشدنی..ماه من قربون مهربونیات برم..قربون دل کوچولوت که وقتی واقعا دیگه کلافه ام میکنی و من بهت میگم نه با اخم.میای و با زبون شیرینت خودتو برام لوس میکنی و میشینی تو دلم..اون لحظه من تسلیم میشم و اینقدر میبوسمت که این بار تو بگی نه و فرار کنی ازدستم.. ماهان خیلی آقا شدی پسرم..خیلی بزرگ شدی..همه چیو میفهمی و عکس العمل مناسب به همه چی داری.. بازی میکنی..میبوسیمون..با تلفن قشنگ حرف میزنی و خیلی شیرین باهامون حرف میزنی ..تقریبا خیلی کلماتو میگی و منظورتو کامل بیان میکنی..از نظر اجتماعی عالی ارتباط برقرار میکنی و با همه بچه ها راحت دوست میشی و بازی م...
27 آذر 1393