18 ماه عاشقی
18 ماه از عاشقیمون گذشت و هزاران هزار بار شکر..
پسر گلم.پسر آقا و مهربونم..سر مودبم و البته شیطونم بالاخره روز موعود رسید و باید میرفتیم برا واکسن 18
ماهگی..اینقدر همه گفته بودن درد داره و تب که خیلی استرس داشتیم..شب قبل رفتم و برات یه ماشین خوشگل
خریدم..صبح که رفتیم برا زدن واکسن انگار اتاق رو یادت بود نمیخاستی بیای تو اتاق و مامانی بغلت کرد اوردت..
تا گذاشتیمتت رو تخت زدی زیر گریه و مظلومانه گفتی مامان نه...البته به استقبال رفتی چون هنوز نزده گریه
کردی..قربونت برم دلم کباب بود برات ولی خب چاره ای نبود..ماشینی که برات خریده بودیم رو دام دستت و یهو
گفتی ماشین و حواست رفت به ماشین و اقای دکتر هم خیلی خوب واکسنتو زد ..البته بارم گریه کردی ولی
خیلی کم و همون لحظه اروم شدی..و خئشحال شدم که این شگرد ماشین خریدن جواب داد..اومدیم خونه و
شروع کردی شیطنت..فکر کردم درد نداری..خوابیدی و وقتی بیدار شدی از درد فقط میگفتی آخ و
نمیتونستی رو پات بایستی...بغلت کردم و ارومت کردم و اونچا بود که با همه وجودم یه بار دیگه حس کردم
طاقت ندارم حتی بگی آخ...اجازه نمیدم هیچ کس هیچ کس تو زندگی ناراحتت کنه گلم..
خلاصه که بابا عرفان اومد و تو هم خودتو یکم لوس کردی براش و شروع کردی با زبون خودت توضیح بدی که
چی شده و البته ماشینتو نشون دادی...بعدش با بابا بردیمت بیرون یکم با ماشین گشتیم..
اومدیم خونه اول اروم اروم و شلون راه رفتی ولی فرداش دیگه دردت تموم شد خداروشکر...و البته دو شب
نخوابیدیم چون تب داشتی و باید مراقبت میبودم...وقتی بیمار میشی خیلی مظلوم میشی..خداروشکر که دیگه
حالا حالاها واکسن نداری...و امیدوارم هیچ وقت بیماری و درد نیاد سراغت پسرم..
ماهانم مرسی که اینقدر خوبی..هر جا میریم بهت افنخار میکنیم..چون خیلی مهربون و شادی و با بچه ها بازی
میکنی..اهل دعوا و جیغ و کتک کاری نیستی و این خیلی خیلی خوبه و با بزرگترها هم خیلی خوب ارتباط برقرار
میکنی..تو کوچه با مغازه دارا دوست میشی و اونا کلی برا زبون شیرینت ذوق میکنن..
ماه من..ماه اسمو زندگیم ..بهت افنخار میکنم و با همه وچودم عاشقتم...خیلی دوستت دارم ..خیلی...